جدول جو
جدول جو

معنی زبر آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

زبر آمدن
(اُ دَ)
بالا قرار گرفتن. تفوق یافتن. بالا آمدن:
اول قدم قدر تو بود آنکه چو برداشت
عالم همه زیرآمد و قدرت زبر آمد.
انوری
لغت نامه دهخدا
زبر آمدن
بالا قرار گرفتن، تفوق یافتن، بالا آمدن
تصویری از زبر آمدن
تصویر زبر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عار آمدن
تصویر عار آمدن
ننگ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر آمدن
تصویر بر آمدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ یِ دَ بُ دَ)
اطلاع آمدن. از مطلبی آگهی بدست آمدن. مطلع شدن:
بعاقبت خبر آمد که مرد ظالم مرد
بسیم سوختگان زرنگار کرده سرای.
سعدی.
مه دو هفته اسیرش گرفت و بند نهاد
دوهفته رفت که از وی خبر نیآمد بیش.
سعدی (خواتیم).
یا مسافر که درین بادیه سرگردان شد
دیگر از وی خبر و نام و نشان می آید.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ دَ)
زار آمدن کار، زار شدن. نابسامان شدن و آشفته گشتن آن:
شهنشاه را کار زار آمدی
ز خاقان و فغفور یار آمدی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ تَ)
فرودآمدن. پایین آمدن. (ناظم الاطباء) :
چو دیدش درآمدز گلرنگ زیر
هم از پشت شبرنگ شاه دلیر.
فردوسی.
قضا را همائی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و به زمین نشست. (نوروزنامه). بحکم فرمان آنجا شدند و کوتوال به زیر آمده قلعه به ایشان سپرد. (تاریخ طبرستان) ، مغلوب شدن. باختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هر آنکس که از مشت آید به زیر
چو نخجیر از چنگ درنده شیر.
فردوسی.
دل با غم تو گر بچخد زیر آید
زیرا چو تو دلبری بکف دیر آید.
؟ (از سندبادنامه ص 178).
- به زیر آمدن، فرودآمدن. پایین آمدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی اول زیر آمدن شود.
- ، شکست خوردن. مغلوب شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیر آمدن
تصویر سیر آمدن
به تنگ آمدن، ملول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیر آمدن
تصویر گیر آمدن
بدست آمدن: امروز مبلغی پول گیرم آمد، گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گذر یافتن عبور کردن: بر این شش ره آمد جهان را گذر چنین دان که گفتم ترا ای گذر. (خجسته سرخسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبن آمدن
تصویر غبن آمدن
دریغ آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر آمدن
تصویر بسر آمدن
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت آمدن
تصویر ثبت آمدن
نوشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزیر آمدن
تصویر بزیر آمدن
پیاده شدن، فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر آمدن
تصویر زیر آمدن
فرود آمدن، پائین آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقر آمدن
تصویر مقر آمدن
خستوییدن خستو شدن اقرار کردن اعتراف کردن: (و او (بیمار) منکر نتوانست شدن مقر آمد. قابوس از این معالجت شگفتی بسیار نمود) (چهارمقاله. 123)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرو آمدن
تصویر ابرو آمدن
((~. مَ دَ))
ابرو انداختن، عشوه آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیر آمدن
تصویر زیر آمدن
((مَ دَ))
مغلوب شدن، باختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
((مَ دَ))
تربیت شدن (چه خوب چه بد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
Abrasiveness, Coarseness, Roughness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
abrasivité, rugosité, (FR) rugosité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
aspereza, (ES) aspereza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
שחיקה , גסות , גסות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
kekasaran, (ID) kekasaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
खुरदरापन , ख粗ापन , खुरदरापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
schuurkracht, ruwheid, (NL) ruwheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
abrasividade, aspereza, (PT) aspereza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
abrasività, ruvidezza, (IT) ruvidezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
粗糙 , 粗糙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
szorstkość, (PL) szorstkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
шорсткість , грубість , шорсткість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
Rauheit, (DE) Rauheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
шероховатость , грубость , шероховатость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبر بودن
تصویر زبر بودن
研磨性 , 粗さ , 粗さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی